مرسانامرسانا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره

تنها بهانه زنده بودن ما مرسانا

بدون عنوان

مرسانای عزیزم  9 ماهه بودی که یه روز عصر بابا محمد عزیز از سر کار برگشت خونه و گفت  داریم پس فردا میریم مشهد و  ما رو حسابی  سوپرایز کرد --خلاصهرفتیم مشهد پابوس اقا امام رضا ---خیلی خوش گذشت چند تا از عکس از سفر مرسانا توی هواپیما--مامان قربون کمربندت بشه عکس ها در ادامه مطلب   یه روز هم رفتیم  باغ وحش وکیل آباد و  طرقبه و شاندیز --ناهارمون رو هم  رفتیم حسین شیشلیکی که خیلی چسبید و البته به روز  به یادموندنی برای من و بابایی شد  به دلایلی.. از شاندیز که برگشتیم  یه سر طرقبه هم رفتیم  و بابایی برای مامان حسابی  آلوچه و لواشک گرفت ...
8 خرداد 1392

بدون عنوان

مرسانا جونم  این عکس سفره هفت سین پارساله که مامان برات درست کرده اولین عید سه نفری ما خدایا شکرتتتتتتتتتتتت   ...
8 خرداد 1392

بدون عنوان

مرسانا  جونم  بعد از حمام ده روزگی  -که  مادر جون  مهنوش  زحمت  حمام کردن  مرسانا رو کشید این لباس رو هم  عمو میلاد عزیز  از مشهد  برات گرفته بود   ...
8 خرداد 1392

بدون عنوان

مرسانا جونم  بعد از حمام 40 روزگی  که باز هم  مادر جون مهنوش  که اومده بودن  عسلویه  زحمت  حمام کردن دخملم رو کشیدن   ...
8 خرداد 1392

بدون عنوان

مرسانای  عزیزم  5 ماهت  که پر شد  با بابایی مهربون   دخملمون  رو بردیم  جم  پیش آقای دکتر صمدی که گوش دخملم  رو  سوراخ کنه --فدات بشم که  گریه کردی  ولی تا رسیدیم خونه  مادر جون شیر خوردی و خوابیدی--خدا رو شکر  خیلی اذیت نشدی نفس مامان       ...
8 خرداد 1392

بدون عنوان

دختر   عزیزمون  مرسانا  در تاریخ  3 دی  1390   ساعت 4:10 بامداد  با وزن 3700  و قد  53  توسط دکتر  شهناز احمدی در بیمارستان  بنت الهدی بوشهر  پا به دنیا نهاد و  من و باباش رو برای یک عمر شاد کرد   اینم دخملم   چند دقیقه بعد از تولد  که خاله سمیه عزیز  سریع رفت و از  مرسانای عزیزم عکس گرفت   ...
8 خرداد 1392

بدون عنوان

مرسانا جونم   مامان تصمیم داره از این به بعد این وب رو برات  آپ کنه --آخه من  همیشه توی دفترت  برات  مینوشتم عزیز دلم -قول میدم      مطالب  دفترت  رو  به همراه عکس   به وبت  انتقال بدم -
8 خرداد 1392